در تاریخ ادبیات فارسی، شاعران بسیاری را میتوان نام برد که اشعار زیبایی در خصوص زندگی سرودهاند. چنین اشعاری ارتباطی کامل با فلسفه و جهانبینی شاعرانشان نسبت به زندگی و حیات آدمی دارند. آثاری که در خصوص زندگی نوشته شدهاند، گاهی سرشار از امید و شادی و شوق زیستن هستند و گاهی نیز ممکن است […]
در تاریخ ادبیات فارسی، شاعران بسیاری را میتوان نام برد که اشعار زیبایی در خصوص زندگی سرودهاند. چنین اشعاری ارتباطی کامل با فلسفه و جهانبینی شاعرانشان نسبت به زندگی و حیات آدمی دارند. آثاری که در خصوص زندگی نوشته شدهاند، گاهی سرشار از امید و شادی و شوق زیستن هستند و گاهی نیز ممکن است تلخ و گزنده و دربردارندهی حقایق زندگی باشند. به هر حال لازم است هر شخصی با هر دوجنبهی چنین اشعاری آشنا باشد تا آسان و سخت زندگی را درک کند و در سختیها ناامید نشود و در خوشیها، مغرور. در این نوشته تلاش میشود تا تعدادی از زیباترین اشعاری که بیانگر دیدگاهی در خصوص زندگی هستند، معرفی شوند.
سهراب سپهری و اشعاری در خصوص زندگی
سهراب سپهری، انسانی وارسته و ساده و شاعری لطیف و نازکبین بود و همین موضوع خواندن درباره سرگذشت سهراب سپهری را تا این حد جالب توجه نموده است. شاعری که با زبانی روان و متاثر از طبیعت، فلسفهای منحصر بهفرد نسبت به جهان هستی خلق کرد. اشعار سپهری از نظر فرم، ادامهی راه نیما و از نظر محتوا، وامدار اندیشههای مشرق زمین است؛ اندیشههایی که زیباییها و لطافت زندگی را به تصویر کشیده و عینکی جهت درست دیدن دنیا به مخاطب عرضه میکنند. سپهری علاوه بر شاعری، درنقاشی هم توانا بود و نقاشیهایی زیبا و با مفهوم از پیرامون خود به تصویر کشیده است. در زیر شعری معروف و هنرمندانه از سهراب سپهری را میخوانیم :
نه تو میمانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظهی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطرهای خواهد ماند
لحظهها عریانند
به تن لحظهی خود جامهی اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شدهست
تو اگر خنده کنی، او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی
آه از آیینهی دنیا که چهها خواهد کرد
گنجهی دیروزت، پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف!
بستههای فردا همه ای کاش ای کاش!
ظرف این لحظه ولیکن خالیست
ساحت سینه پذیرای چه کس خواهد بود
غم که از راه رسید در این خانه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقیست
تا خدا مانده، به غم وعدهی این خانه مده…
مولانا، شاعر تمام لحظههای زندگی
جلالالدین محمد بلخی، مشهور به مولانا، عاشقی راستین، عارفی حقیقی و انسانی متعالی بود. اشعار و نوشتههای او از بهترین نمونههای ادبیات تعلیمی و عاشقانه در جهان محسوب شده که هنوز هم هر روزه بر مشتاقان و پیروان مکتب او میافزاید. مولانا با جهانبینی و سلوکی که دارد، شاعری است برای تمام لحظات زندگی؛ سختیها و آسانیها، پیروزیها و شکستها، فرازها و فرودها. کمتر موضوعی از زندگی انسان را میتوان یافت که از دید مولانا پنهان مانده و پند و نکتهای در آن خصوص نیاوره باشد. در ادامه شعری سنجیده و استادانه از مولانا را خواهیم خواند :
درد ما را در جهان درمان مبادا بیشما
مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما
سینههای عاشقان جز از شما روشن مباد
گلبن جانهای ما خندان مبادا بیشما
بشنو از ایمان که میگوید به آواز بلند
با دو زلف کافرت کایمان مبادا بیشما
عقل سلطان نهان و آسمان چون چتر او
تاج و تخت و چتر این سلطان مبادا بیشما
عشق را دیدم میان عاشقان ساقی شده
جان ما را دیدن ایشان مبادا بیشما
چون به نقد عشق شمسالدین تبریزی خوشم
رخ چو زر کردم بگفتم کان مبادا بیشما
احمد شاملو، شاعر عاشقانههای آیدا
احمد شاملو، یکی از برجستهترین و تاثیرگذارترین شاعران معاصر است که توانست انقلابی مهم در عرصهی شعر فارسی پدید آورد. او هم قالبهای کهنهی شعری را پشت سر گذاشت و سبک شعر سپید را متناسب با محتوایی که درنظر داشت، پدید آورد و هم ترکیبات و الفاظ تازهای به واژگان شعر افزود. شاملو، نویسنده و محققی چندوجهی و توانا بود؛ تا حدی که هم اشعار عاشقانهی او برگزیده هستند و هم نگاشتههای اجتماعی و با مضامین سیاسیاش. همچنین احمد شاملو در زمینهی ترجمه و پژوهش و فرهنگنویسی نیز توانا بود که این موارد به صورت کامل در زندگینامه احمد شاملو ذکر شده است. در زیر شعری معروف از این شاعر ارزشمند آورده میشود و میتوان کتاب های شاملو را جزو چند کتاب از نویسندگان ایرانی که از عشق برای شما سخن خواهند گفت دانست:
کیستی که من اینگونه
به اعتماد
نام خود را با تو میگویم
کلید خانهام را در دستت میگذارم
نان شادیهایم را با تو قسمت میکنم
کیستی که من، اینگونه به جد
در دیار رؤیاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟
کیستی که من جز او
نمیبینم و نمییابم
دریای پشت کدام پنجرهای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفتهای
زندگی را دوباره جاری نمودهای
پر شور، زیبا و روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشههایم
جان میگیرد
و هر لحظه تعبیری میگردد از
فردایی بیپایان
در تبلور طلوع ماهتاب
با عبور ازتاریکیهای سپریشده…
کیستی ای مهربانترین؟
فاضل نظری و غزل عاشقانه
فاضل نظری از غزلسرایان نامی معاصر است که غزلهای عاشقانهی او، از شناختهشدهترین و مورد استقبالترین اشعار در میان تودهی مردم و اهل ادب محسوب میشوند. نظری توانسته است با برقراری پیوندی منطقی میان اوزان و قوافی شعر کهن و مضامین و مفاهیم عاشقانهی امروزی، به سبکی نوین و لطیف در غزل دست یابد. تا کنون چدین دفتر شعر به نامهای «گریههای امپراتور»، «اقلیت»، «آنها»، «ضد»، «کتاب» و «اکنون» از این شاعر خوشسخن و توانمند معاصر چاپ و منتشر شده است که همگی جزء پرتیراژترین کتابهای شعر اخیر رتبهبندی شدهاند و نمونه ای است از چند کتاب شعر که همین امروز میتوانید خواندن آنها را آغاز کنید. در زیر غزلی عاشقانه و زیبا از فاضل نظری میخوانیم :
گر عقل پشت حرف دل «اما» نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت، وسوسه اما نمیگذاشت
اینقدر اگر معطل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت، ولی کاش دستکم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمیگذاشت
ما داغدار بوسهی وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سرِ ما نمیگذاشت
قیصر امینپور، شاعر محبوب عاشقانهها
قیصر امینپور انسانی متعالی و خوشرفتار و در عین حال از محبوبترین و معروفترین شاعران معاصر است. امینپور نه در حصار قواعد و تعصبات سنتگرایان اسیر شد و نه در جریان روشنفکری و سنتستیزی شاعران مدرن مستغرق گشت؛ بلکه راه میانهای را برگزید که نتیجهی آن سرایش اشعاری ماندگار و قابل توجه در هر دو سبک کلاسیک و نو است. امینپور همانقدر که در اشعار عاشقانه توانست هنرمندی خود را اثبات کند، در عرصهی شعر آیینی هم صاحبنظر و استاد بود. در زیر یکی از مشهورترین اشعار قیصر امینپور آورده میشود :
میخواهمت، چنانکه شب خسته خواب را
میجویمت، چنانکه لب تشنه آب را
محو توام، چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنمِ سپیدهدمان، آفتاب را
بیتابم، آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته، به گهواره تاب را
بایستهای، چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بالِ پریدن، عقاب را
حتی اگر نباشی، میآفرینمت
چونان که التهاب بیابان، سراب را
ای خواهشی که خواستنیتر ز پاسخی
با چون تو پُرسشی، چه نیازی جواب را