بیستم فروردین ۱۳۷۲ یادآور عروج سید شهیدان اهل قلم و هنرمند فرزانه حاج سید مرتضی آوینی نویسندهی توانا، راوی با صفای روایت فتح، سردبیر مجلهی ادبی و هنری سوره و مسئول واحد تلویزیونی حوزهی هنری میباشد.
به گزارش سرویس وبگردی پاتوق من، در سال ۱۳۲۶ شمسی در شهر ری، در کنار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی، نوزادی دیده به جهان گشود که نامش را سید مرتضی گذاشتند. آوینی، در خانوادهای پر جمعیت و مستأجر به دنیا آمد که از نظر معیشتی در تنگنا بودند. آنها در خانهای میزیستند که در آن چند خانواده دیگر هم در اتاقهایی دور تا دور حیاط زندگی میکردند. شبی که مرتضی پا به این خانه گذاشت، شور و نشاط سر تا سر خانه را فرا گرفت. پدر، دستان کوچک سید مرتضی را میبوسید و مادر او را درون قنداق دست به دست میگرداند و هر که او را در آغوش میگرفت، به زیبایی او اقرار میکرد. بعدها که سید بزرگتر شد، هوش و استعدادش همه را به خود جلب کرد. او که عاشق محبتهای پدر و نوازشهای گرم مادرش بود، همیشه با لهجه شیرین میگفت: «خدایا! کاری کن که من زودتر بزرگ شوم و به پدر و مادرم کمک کنم».
معلم کوچک
شهید آوینی، در نه سالگی به دلیل مأموریت پدرش، به معدنی دور افتاده در ۱۵۰ کیلومتری زنجان رفت. در آنجا مدرسهای نبود و سید مرتضی و برادرش که تازه به کلاس اول رفته بود، نمیتوانستند درس بخوانند. از این رو، پدر سید مرتضی اجازه تأسیس یک مدرسه کوچک را گرفت. به تدریج بچههای روستا به درس علاقهمند شدند. معلم که به تنهایی نمیتوانست چهار کلاس را اداره کند، به ناچار از سید مرتضی که بچهای باهوش و استعداد بود، استفاده کرد. او به بچههای کلاس اول و دوم درس میداد و به خوبی از عهده این کار برمی آمد. به این ترتیب، سید در هشت سالگی شغل معملی را تجربه کرد. خانواده آنها بعد از یکی دو سال، دوباره به شهر ری بازگشت و سید که خاطرات خوبی از آن روستا با خود داشت، دوباره در مدرسه قدیمی شهر ری مشغول تحصیل شد.
نخستین مخالفت
زمانی که شهید آوینی کلاس ششم را پشت سر میگذاشت، تحت تأثیر اخبار سیاسی آن زمان، فهمیده بود اسرائیل با اعراب سرجنگ دارد، از این رو در حمایت از مردم مسلمان کشورهای عربی، روی تخته سیاه کلاس نوشت: «خلیج عقبه، متعلق به ملت عرب است». وقتی مدیر مدرسه به کلاس آنها سرکشی کرد و این جمله را روی تخته خواند، به دنبال نویسنده آن گشت. یکی از بچههای کلاس دستش را بالا برد و گفت: «این جمله را سید مرتضی آوینی نوشته است». این برای نخستین بار بود که سید پا را از محدوده افکار کودکانه بیرون گذاشته و وارد بحثهای سیاسی شده بود. نوشتن آن کلمات، به معنای مخالفت با سیاستهای شاه بود. این قضیه که قرار بود به اخراج او از مدرسه بینجامد، با وساطت و دل سوزی معلم او به خیر و خوبی تمام شد.
تحصیلات دانشگاهی
شهید آوینی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی و گرفتن دیپلم، تصمیم گرفت به دانشگاه برود، ولی نمیدانست کدام رشته را انتخاب کند و بعدها در چه کاری تبحر یابد. او به شغلی میاندیشید که شاید نمیتوانست آن را در دانشگاهها بیابد. سید سرانجام کارت کنکور ریاضی را پاره کرد و به سراغ هنر رفت. وی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را برگزید تا معماری بخواند. سید مرتضی در آن سال ها، افکار و عقاید مختلفی را تجربه و کتابهای روشن فکری بسیاری را مطالعه کرد. او سرانجام بعد از مدتی، دانست که هیچ یک از این عقاید و گروههای دانشجویی، برای او پاسخی در خور ندارد. آوینی هنوز گمشده اش را نیافته و در پی چیزی بود که در کتابها و بحثهای سیاسی پیدا نمیشد. سید دریافته بود که تظاهر به دانایی، با اینکه انسان واقعا به دانایی برسد و کمال و شعور پیدا کند، تفاوت بسیاری دارد.
فصل زیبای عاشقی
شهید آوینی در دوران دانشجویی، خسته از همه افکار پریشان و پیمودن راههای ناتمام، به دنبال کسی میگشت تا دردها و تنهاییهای خود را با او قسمت کند؛ کسی که به او آرامش دهد و بتواند در زندگی آینده، همراه و همدوش او باشد. در این دوران دانشجویی، از دختری محجوب و هم فکر خواستگاری کرد. این ازدواج نقش به سزایی در پیشرفتهای بعدی سیّد داشت.
خدمت در جهاد سازندگی
شهید آوینی بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل جهاد سازندگی به فرمان امام خمینی رحمه الله در سال ۱۳۵۸، به فعالیت در جهاد مشغول شد. او داوطلبانه برای برطرف ساختن مشکلات روستاییان به روستاها عزیمت کرد، ولی با مشاهده ستمی که از طرف رژیم گذشته بر آنان وارد شده بود، بنا به ضرورت، به فیلم سازی برای جهاد پرداخت. او نخستین اثر خود را در مجموعه تلویزیونی «خان گَزیده ها» به تصویر کشید. سید مرتضی حرکتی تازه را آغاز کرد. پیرزنان و پیرمردانی که سالهای سال جز تلخی و زجر از زندگی بهرهای نبرده بودند و ستم اربابان آنها را به ستوه آورده بود، چشم امیدشان به بچههای زحمت کش و مهربان جهاد، همچون آوینی بود.
ویژگیهای آوینی
شهید آوینی، اندیشمندی بود دل نگران هویتها و اصالتهایی که در معرض خطر واژگون شدن است؛ متفکری که خالصانه در پی گوهر هستی و جوهره خدایی انسان بود. از ویژگیهای شهید آوینی این بود که اگر در حضورش زمینه غیبت و بدگویی کسی پیش میآمد، سکوت میکرد، لبخندی میزد و حرف دیگری پیش میکشید. در سخنانش روشنایی و روشن بینی موج میزد. وجود او، آمال و آروزهایی بود که حتی ردپایی کمرنگ هم از منیّت و آرزوهای شخصی در آن دیده نمیشد. هر چه بود، برای خدا، مردم، سینما، هنر و برای حقیقت و زیبایی بود. دلی خالص و آکنده از آلودگیها داشت. وی گرم و مؤمنانه حرف میزد و با همه صداقت و صراحت، گرما و خلوصش، چون عارفی وارسته و نجیب به نظر میرسید.
سنگ صبور
نشستن در گوشه خاکریز و اندیشیدن، کار همیشه سیدمرتضی آوینی بود. او به دور دستها خیره میشد و پرواز آرام کبوترها را که از میان دود و غبارِ انفجار میگذشتند، پی میگرفت؛ درست مثل زمانی که از کنار گنبد عبدالعظیم حسنی پر میکشیدند. بعدها که رزمندگان بیشتر با سید آشنا شدند، میکوشیدند مسائل خود را با او در میان بگذارند. او با دقت به حرف هایشان گوش میداد و با آنها بحث میکرد. وی سنگ صبور همه شده بود.
خودسازی
آوینی، به تأسی از شهیدان، به خود سختی میداد و خود را آماده شهادت میکرد. او معمولاً روزه بود و اغلب غذای درست و حسابی نمیخورد. سید غالبا یک دست پیراهن و شلوار خاکی بسیجی و یک اورکت که بچههای جبهه تنشان بود به تن میکرد. مهمترین مسئله زندگی او نماز بود و مقید بود آن را اول وقت بخواند. نمازش چنان سرشار از عشق بود که همه متوجه حال وی میشدند. وی به دیگر دوستانش سفارش میکرد سعی کنید نماز را با توجه بخوانید.
آوینی در کلام دیگران
شهید آوینی، با عشق و ایمان و اخلاص، مقاومت ملت ایران را در دفاع هشت ساله، به زیباترین و مؤثرترین شکل به تصویر کشید. جامعه و فهم مردم به معنای جبهه، مدیون تلاش و زحمات ایشان بود که خیلی واقعی با مسئله جنگ برخورد میکرد. مجموعه «روایت فتح»، در حقیقت شاهنامه مصوّر عصر ما از آثار و شاهکارهای ماندگار وی شمرده میشود. یکی از دوستان سید میگوید: «[آقا مرتضی]یک آرمانگرا به معنای دقیق کلمه بود. او در همه ابعاد زندگی اش آرمانگرا بود».
آثار
شهید آوینی، آثاری ماندنی از خود برجای گذاشت. او گرچه در عرصه هنر به کارگردانی، تدوین و نگارش پرداخت، کتابهای ارزشمندی نیز نوشت. برخی از آثار او عبارت است از: مجموعه مقالات سینمایی با نام آینه جادو، آغازی بر یک پایان، فتح خون، گنجینه آسمانی، فردایی دیگر، مجموعه مقالات فرهنگ و هنر، شرح نور در تفسیر غزلیات امام خمینی (ره).
هنرمند نمونه
هنر، شیداییِ حقیقت است و هنرمند کسی است که علاوه بر شیدایی حق، قدرت بیان آن را نیز از خداوند متعالی گرفته است. شهید آوینی، دار و ندار خویش را در خدا میدید و از آنجا که برای او همه چیز در نسبت با پروردگار معنا و مرتبه میگرفت، حکمت او آینه هنرش، و هنر او آینه حکمتش بود. آوینی، از انگشت شمار هنرمندانی بود که زیستن و هنرش در یکدیگر آمیخته و یکی شده بود. احساسِ در محضر حق بودن، همچنان که در لحظهای از زندگی او را به حال خویش رها نکرد، در سطر سطر آثارش نیز متجلی است.
فعالیتهای فرهنگی
شهید آوینی، تا لحظهای که زمین فکه آسمانی اش کرد، هیچ گاه از کار کردن و مسئولیت پذیرفتن در راه رضای خدا طفره نرفت. وی در عین داشتن مدرک کارشناسی ارشد معماری، هم در روستاها بیل زد و هم در گروه تلویزیونی جهاد سازندگی فیلم ساخت. او هم سنگینی اسلحه را بر شانه کشید و هم دوربین فیلم برداری را. از جمله فعالیتهای آن عزیز سفر کرده، مجموعههای مستند تلویزیونی است که گل سرسبد آن، مجموعه فراموش نشدنی «روایت فتح» است. وی همچنین سردبیری نشریه سوره و ادبیات داستانی را بر عهده داشت.
روایت فتح
شهید آوینی از همان ابتدای ورودش به جبهه، دریافته بود که فقط با تهیه گزارشهای خبری نمیتوان روح و اصالت معنوی جنگ را به بیننده منتقل کرد؛ زیرا رزمندگان در جبهه فقط نمیجنگیدند، بلکه زندگی هم میکردند و این نکته را تنها کسی میتوانست به تصویر بکشد که در میان آنها زندگی کرده باشد. برای او حتی گلهایی که کنار خاکریز میروییدند یا نخلهای بی سری که در آتش میسوختند، موضوع زیبایی به شمار میآمد. سید نمیخواست حتی کوچکترین صحنهها را از دست بدهد. همین امر وی را مجبور کرد با همکارانش در گروههای کوچکتر پیش بروند تا بتوانند از موضوعات بیشتری فیلم برداری کنند. حالا دیگر گروه آنها به گروه «روایت فتح» مشهور شده بود و همه مردم با فیلمهای مستند این گروه آشنا بودند. هیچ کس در آن سالها استراحت مرتضی را ندید؛ او یا در جبهههای جنگ مشغول فیلم برداری بود یا در تهران پشت میز تدوین.
در آرزوی شهادت
شهید آوینی سالها با حضور در جبهه، در پی شهادت بود، ولی این سعادت نصیبش نشد. او در سنگر رزمندگان میرفت، در خط مقدم حاضر میشد و از رشادتها و فداکاریهای آنها فیلم میگرفت. حتی گاه دوربین را زمین میگذاشت و اسلحه بر دوش میانداخت، ولی زمانی که جنگ تمام شد، احساس کرد دیگر پرونده بسته شد و این موضوع ادامه داشت تا وقتی یکی از دوستانش شهید شد. وی پس از شهادت دوستش گفت: «من حساب خودم را با خدا از جهت اینکه یک روز شهید بشوم بسته بودم و شهادت دوستم [بهروز]خیلی برای من شیرین بود. نه به جهت اینکه از دست رفت، بلکه اینکه فهمیدم باب شهادت بسته نیست و خدا همچنان بندگان برگزیده اش را میخواهد و میبرد». هنوز یک سال از این ماجرا نگذشت که مرتضی شهید شد.
فکه، محل پرواز
بعد از اتمام جنگ، وقتی مقام معظم رهبری از صدا و سیما خواست برنامه «روایت فتح» ادامه یابد، شهید آوینی با اشتیاق همراه گروهش به شهرهای جنگ زده رفت. بچههای گروه، خوب میدانستند که بی قراری و نالههای او، به دلیل جا ماندنش از قافله شهیدان است و سرانجام مرغ آمین نالههای او را شنید. وقتی سید میخواست فیلمی از تفحص تهیه کند، فکه را برگزید. در دوران جنگ، فکه برای رزمندگان، سرزمینی طلسم شده بود؛ چون هر بار در آنجا عملیاتی انجام میگرفت، تعدادی از نیروها در میدانهای مین دشمن به شهادت میرسیدند و پیکر پاک بسیاری از شهیدان آنجا بود.
صبح پرواز
صبح روز ۲۰ فروردین ۱۳۷۲، سید مرتضی زودتر از بقیه دوستان بیدار شد. نمازش را خواند و خود را برای رفتن آماده کرد. نزدیک کانال کمیل در فکه وقتی داخل معبر حرکت میکردند، پای سید مرتضی آوینی روی مین رفت و صدای مهیب انفجار، سکوت منطقه را شکست. فکه، میزبان عرش الهی گشت. این آخرین روایت سید مرتضی از فتح بود و او به آرزوی دیرینه شهادت رسید.
شگفتی دوستان
انسان، حقیقتی در فناست که حیات مییابد و به دیگران نیز حیات میبخشد، و چنین مقدر است که در حیاتش جز برای تنی چند از اهل دل ناشناس بماند. تنهایی و غربت سید مرتضی آوینی تا آخرین روزهای عمرش، مؤید این معنا بود. عده ای، ضعفهای خود را در آینه وجود او تماشا کردند و زبان به سلامت او گشودند. عقل ظاهربین، رعب خود را در برابر غرب، غربزدگی او قلمداد کرد و رسوبات غربزدگی را در وجود کسی تشخیص داد که فرزند جبهه بود و در روزگاری که از ارزشهای جنگ جز خاطرهای گنگ نمانده بود، «روایت فتح» میساخت.
نامگذاری روز هنر از سوی مقام معظم رهبری
شهید آوینی، دو روز قبل از عزیمت به منطقه فکه، در پاسخ به این سؤال که به کدام منطقه میروی گفته بود: «می دانی به کجا میروم، به فکه؛ همانجایی که رزمندگان ما با چشم خود، تحویل نفوس شهدا توسط فرشتگان را مشاهده میکردند». پس از شهادت این بزرگوار، رهبر فرزانه انقلاب، از ایشان به عنوان «سید شهیدان اهل قلم» تجلیل کردند. ایشان در روز تشییع پیکر شهید حاضر شدند و پس از پایان مراسم، چون به دلیل ازدحام مردم نتوانستند از نزدیک خانواده آن شهید را ببینند فرمودند: «از طرف بنده به خانواده شهید تسلیت بگویید؛ گرچه من خودم هم در این مصیبت داغدار هستم». پیکر پاک شهید پس از تشییع باشکوه، در بهشت زهرا به خاک سپرده شد و روز شهادت این شهید هنرمند، «روز هنر انقلاب اسلامی» نامیده شد.
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی
نحوه شهادت سید مرتضی آوینی
شهید آوینی که همراه یک گروه فیلمبردار جهت ساخت مجموعهی جدیدی از روایت فتح به یکی از مناطق عملیاتی هشت سال دفاع مقدس عزیمت کرده بود، در حین بررسی منطقه و تحقیق پیرامون هشت سال دفاع مقدس به همراه مهندس محمد سعید یزدان پرست با مین برخورد کرد و به شهادت رسید.
شهید آوینی دو روز قبل از عزیمت به منطقهی فکه، در پاسخ به این سؤال که به کدام منطقه میروی گفته بود:
«می دانی به کجا میروم، به فکه، همان جایی که رزمندگان ما با چشم خود تحویل نفوس شهدا توسط فرشتگان را مشاهده میکردند.»
پس از شهادت سید مرتضی آوینی، مقام معظم رهبری از ایشان به عنوان «سید شهیدان اهل قلم» تجلیل کردند.
سال روز شهادت هنرمند متعهد انقلاب اسلامی و دل سوختهی جبهههای حق علیه باطل و بیانگر حقایق و رشادتها و شجاعتهای رزمندگان اسلام، بنا به پیشنهاد شاعران، نویسندگان و هنرمندان حوزهی هنری سازمان تبلیغات اسلامی به مقام معظم رهبری، «روز هنر انقلاب اسلامی» نامگذاری شد.
پیکر پاک شهید در ۲۲ فروردین با حضور مقام معظم رهبری و گروهی از مسؤولان کشور و هنرمندان متعهد تشییع شد و در گلزار شهدای بهشت زهرا علیه السلام به خاک سپرده شد.جملات قصار شهید آوینی:
آزادی انسان در آزادی از تعلقات انسانی است و آن آزادی که در غرب گویند ، قبول بندگی عادات و تعلقات است و عین اسارت و نه عجب که از خصوصیات اصلی دنیای امروز یکی هم این است که در الفاظ را ” وارونه” به کار می برند؛ می گویند “آزادی ” و مرادشان ” اسارت ” است، می گویند ” عقل ” و مرادشان ” وهم ” است . می گویند ” انسان” و مرادشان ” حیوان ” است و می گویند ” تکامل ” و مرادشان ” هبوط” است و می گویند ” علم ” و مرادشان ” جهل” است و … قس عل هذاتخیل بال پرواز است ، وحی و الهام هم می توانند رحمانی باشد و هم شیطانی ، خیال هم می تواند مثل کبوترهای سفید در آسمان آبی حریت پرواز کند و هم می تواند مثل خفاشی سیاه از سقف مغازه تاریک نفس اماره ف وارونه آویزان شودخیال هم می تواند براق بلند پرواز معراج انسانی باشد و هم خرد جال مرکوب نفس اماره هرجا که خیال رفت؛ پسندیده نیست.بعد از مرگ نیز انسان در عالم اعمال خویش زندگی می کند.انسان در درون خودش زندانی است اما این زندان نفس را می توان آن همه وسعت بخشید که آسمان و زمین را در بر گیرد.انسان اگر بتواند ” خود” را در ” خدا ” فانی سازد نورالانوار طلعت شمس حق از او نیز متجلی خواهد شد و عزت و عظمتی خواهد یافت بی نهایت.زندان تعلقات و عادات ، دنیایی تنگ تر و تاریک تر از گور است و ” خیال ” نیز بالتبع یا ” براق بلند پرواز آسمان معراج” است ، یا ” خفاش روز کور مغازه تنهایی” توسن خیال ” نه آنچنان است که ” خیال پروری” را با خود به ” معراج” برد فضای طیران و جولان خیال هرکس به وسعت روح اوست و شخص با بال های خیال که نمی تواند به ناکجا آبادی دنیای بیرون از دنیای معتقدات و عادات و تعلقات خویش پرواز کند. بنابراین ، هرچه بگوید و بنویسد و هر نقس که بپردازد خودش را بیان می دارد ، همان گونه که هست. فرد در درون خود و معتقدات و عادات و تعلقاتش زندانی استهنرمند رویی به عالم غیب دارد و رویی به عالم شهادت. با آن روی خورشیدی منیر است و با این روی قمری مستنیر در شب ظلمانی کرۀ ارض ، اما کدام هنرمند؟ هل یستوی الأعمی و البصیرهنرمند از آسمانیان می گیرد و بر زمینیان می بخشد. پس سینه اش باید قابلیت نزول ملائکه ای را داشته باشد که واسطۀ الهام هستند.سینه تنگ کور دلان کجا و آسمان بی کران کجا آنچه هنرمند می پردازد نقشی است که از غیب در آینۀ جان او اشراق یافته است و اگر هنرمند از شواغل و تعلقات دنیایی إعراض نکند و اهل جذبه عشق نباشد آن جانب را نخواهد یافت.هنرمند در میان سایر انسان ها همچون بلبل است و در میان پرندگان و وجه امتیاز او نیز در ” شیدایی ” است و بیان ” خویش” مرادم از شیدایی ، شیدایی حق است ؛ اما همچنان که در نزد غالب انسان ها القائات نفس از دعوات شیطان تشخیص پذیر نیست، چه بسا که ” شیفتگی شیطان ” با شیدایی حق مشبه شود و غالبأ چنین است.شیطان سوگند خورده است که لازیننّ لهم فی الارض و او آن چنان کثرات جمالیه حضرت حق در چشم انسان زینت می بخشد که او را سحر می کند و می فریبد. رنگ کثراتی هستند تجلی یافته از نور سفید ، اما اگر انسان اسیر ” رنگ ” شود از نور سفید باز می ماند.نیازهای حیوانی آدمی زاد لاجرم او را از وصول به غایات فطری خویش که تعالی روحانی است باز خواهد داشت. نیازهای حقیقی انسان فی الحقیقه نیازهای فطری اوست.انسان امروز از غایات آفرینش خویش در غفلت است و در سایۀ این غفلت بهشت خویش را در زمین می جوید. أفمن یمشی مکبأ علی وجهه أهدی امّن یمشی سوتأ علی صراط مستقیم؟حیکم عالم را سراسر رازی نامکشوف بیند و دریابد که حقیقت مقصود وصول است نه حصول. بال های اشتیاق وصل را باید گشود که با پای حصول نمی توان بر آسمان بر شد.اهل نظر اگر عقل را در برابر عشق نهاده اند از آن است که عقل اهل اعتبار است و درک و وصف ، و محرم راز نیست. اگر منکر راز نشود، او را همین قدر می رسد که دریابد رازی هست، و دیگر هیچ. راز لایدرک و لایوصف است و بیرون از حدود اعتبارات عقل؛ چشمه ای مکنون در ظلمات وادی حیرت. اما عقل از حیرت می گریزد . عقل گرفتار عالم حدوث است و از تفکر در قدم می گریزد، چراکه آن راز به تفکر گشوده نمی شود. عقل در جست و جوی نور است و راز، پرده نشین سیاهی های نا کجا آباد غیب هویت.آن جا عقل جز عقالی بیش نیست چرا که اهل تفکر است و گفته اند تفکر فی آلاء الله و لا تفکر وا فی ذات الله : آلاء الله حجب ذات اند ومرزی فی مبالین عدم و وجود از آن حیث که یار را جلوه می دهند. چشم عقل در حجاب می نگرد و از آینه غافل استمی خواهم در رثای شما ای کبوتران خونین بال دل حرم أمن مرثیه ای بسرایم اما کلام زمین گیر است و کبوتر شکسته بال من نیز آسمان را تنها در خیال می پرورد. کلام اسیر قفس ماهیات است و عقل اسیر دام کلام و آن جا که شما بال کشیدید پر جبرائیل عقل می سوزد آن جا جزء نبی عشق را بار نمی دهند و جز او و اوصیائش یعنی آنان که ضمیر نسبیت را به آسمان اطلاق پیوند می دهند دیگر کیست که بتواند بر معراج انقطاع کامل پای نهد و چشم دلش به ضیاء نظر به غیبت الغیوب ذات نور یابد و این چنین از صدر المنتهی اسماء و صفات در گذرد و به معادن پنهان عظمت اتصال یابد و روحش به ذات عزیز قدوس تعلیق پیدا کند. نه تنها آن کس از رثای شما ای کبوتران خونین بال حرم امن بر می آید که بتواند کلام را بر بال عشق بنشاند و به معراج برد و اگر این چنین است بگذارآن یار غائب مرثیه خوان شما باشد که جز او هیچ تلاونده ایی راهای آسمان را نمی شناسد.آزادی انسان در آزادی از تعلقات انسانی است و آن آزادی که در غرب گویند ، قبول بندگی عادات و تعلقات است و عین اسارت و نه عجب که از خصوصیات اصلی دنیای امروز یکی هم این است که در الفاظ را ” وارونه” به کار می برند؛ می گویند “آزادی ” و مرادشان ” اسارت ” است، می گویند ” عقل ” و مرادشان ” وهم ” است . می گویند ” انسان” و مرادشان ” حیوان ” است و می گویند ” تکامل ” و مرادشان ” هبوط” است و می گویند ” علم ” و مرادشان ” جهل” است و … قس عل هذاتخیل بال پرواز است ، وحی و الهام هم می توانند رحمانی باشد و هم شیطانی ، خیال هم می تواند مثل کبوترهای سفید در آسمان آبی حریت پرواز کند و هم می تواند مثل خفاشی سیاه از سقف مغازه تاریک نفس اماره ف وارونه آویزان شود.خیال هم می تواند براق بلند پرواز معراج انسانی باشد و هم خرد جال مرکوب نفس اماره هرجا که خیال رفت؛ پسندیده نیست.بعد از مرگ نیز انسان در عالم اعمال خویش زندگی می کند.انسان در درون خودش زندانی است اما این زندان نفس را می توان آن همه وسعت بخشید که آسمان و زمین را در بر گیرد.انسان اگر بتواند ” خود” را در ” خدا ” فانی سازد نورالانوار طلعت شمس حق از او نیز متجلی خواهد شد و عزت و عظمتی خواهد یافت بی نهایت.زندان تعلقات و عادات ، دنیایی تنگ تر و تاریک تر از گور است و ” خیال ” نیز بالتبع یا ” براق بلند پرواز آسمان معراج” است ، یا ” خفاش روز کور مغازه تنهایی” توسن خیال ” نه آنچنان است که ” خیال پروری” را با خود به ” معراج” برد فضای طیران و جولان خیال هرکس به وسعت روح اوست و شخص با بال های خیال که نمی تواند به ناکجا آبادی دنیای بیرون از دنیای معتقدات و عادات و تعلقات خویش پرواز کند. بنابراین ، هرچه بگوید و بنویسد و هر نقس که بپردازد خودش را بیان می دارد ، همان گونه که هست. فرد در درون خود و معتقدات و عادات و تعلقاتش زندانی استهنرمند رویی به عالم غیب دارد و رویی به عالم شهادت. با آن روی خورشیدی منیر است و با این روی قمری مستنیر در شب ظلمانی کرۀ ارض ، اما کدام هنرمند؟ هل یستوی الأعمی و البصیرهنرمند از آسمانیان می گیرد و بر زمینیان می بخشد. پس سینه اش باید قابلیت نزول ملائکه ای را داشته باشد که واسطۀ الهام هستند.سینه تنگ کور دلان کجا و آسمان بی کران کجاآنچه هنرمند می پردازد نقشی است که از غیب در آینۀ جان او اشراق یافته است و اگر هنرمند از شواغل و تعلقات دنیایی إعراض نکند و اهل جذبه عشق نباشد آن جانب را نخواهد یافت.هنرمند در میان سایر انسان ها همچون بلبل است و در میان پرندگان و وجه امتیاز او نیز در ” شیدایی ” است و بیان ” خویش” مرادم از شیدایی ، شیدایی حق است ؛ اما همچنان که در نزد غالب انسان ها القائات نفس از دعوات شیطان تشخیص پذیر نیست، چه بسا که ” شیفتگی شیطان ” با شیدایی حق مشبه شود و غالبأ چنین است.گمنامی برای شهوت پرستها دردآور است،اگرنه همه اجرها در گمنامی است؛تاآنجا که فرمودهاند:آنگونه در راه خدا انفاق کن که آن دست دیگرت هم با خبر نشود.زمان بستر جاری عشق است تا انسانها را در خود به خدا برساند وتمامی آنچه در زمان حدوث می یابد باقی است.یاران شتاب کنید…گویند قافلهای در راه است که گنهکاران را در آن راهی نیست، آری گنهکاران را راهی نیست ،اما پشیمانان را میپذیرند.بسیجی عاشق کربلاست وکربلا را تومپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها،نه؛ کربلا حرم حق است وهیچ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست. کربلا ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر….با بهاران روزی نو میرسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو.اکنون که جهان وجهانیان مردهاند،آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سررسد؟ ویحی الارض بعدموتها…… اما با این همه،غربت سیدالشهدا عجب جانسوز است!دیگر جایی برای این ای کاشهاواگرها نیست… کاروان کربلا در راه است واگر تو را هوس کرببلاست ،بسم اللهجاذبه خاک به ماندن میخواند وآن عهدباطنی به رفتن،عقل به ماندن میخواند و عشق به رفتن…واین هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی وحیرت میان عقل و عشق معنا شود.هیچ شنیده ای که مرغی اسیر،قفس را هم بر دارد وباخود ببرد؟
منبع: حوزه نت – وبلاگ شهود عشق