۲۰ رمضان؛ سالروز فتح مکه بدست پیامبر اسلام (ص) + فیلم
۲۰ رمضان؛ سالروز فتح مکه بدست پیامبر اسلام (ص) + فیلم

واقعه فتح شهر مکه در سال هشتم هجری به دست مسلمانان و به فرماندهی پیامبر اکرم (ص) و در واکنش به نقض پیمان حدیبیه توسط قریشیان بود و نتایجی همچون روی آوردن مشرکان شبه جزیره عربستان به اسلام، در سال‌های بعد را در پی داشت.

به گزارش سرویس وبگردی پاتوق من، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دستور بسیج مسلمانان و آمادگی برای جنگ و فتح مکه را صادر کرد و فرمود: هرکس به خدا و روز جزا معتقد است، در بیابان کنار مدینه حاضر شود و بدین ترتیب با تجهیز نیرو‌ها مردم مهیای نبرد شدند، قبایل مزینه، غفار، اشجع و سلیم حرکت کردند و چنان لشکری فراهم شد که تاکنون سابقه نداشت و در آن حدود ده هزار نفر به امر رسول اللّه بودند.
آنگاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمان مهمی صادر کرد و فرمود: مسلمانان باید اسرار خود را حفظ کنند تا مبادا کفار قریش از حرکت ما مطلع شوند، در این صورت ما می‌توانیم به راحتی بر آن‌ها پیروز شده و بدون جنگ و درگیری وارد مکه شویم و شهر را فتح کنیم و این اصرار آن حضرت بود تا حتی الامکان در مکه جنگی به پا نشود و خونی بر زمین نریزد و اختلاف‌ها تشدید نگردد.
حرکت به طرف مکه
مسلمانان به لطف خداوند و در سایه عقاب [۱] از مدینه به سوی مکه حرکت کردند. در بین راه و در یکی از منازل مردی بلندقد و قوی هیکل را دیدند که به همراه خانواده اش به سوی آن‌ها می‌آید، مسلمانان پس از چند لحظه متوجه شدند که او عباس بن عبد المطلب است. عباس حضور رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم شرفیاب شد و فرمود: یا رسول اللّه، من مدتهاست که اسلام آورده ام، اما موفق نشده ام ایمان خود را آشکار سازم، امروز به همراه خانواده ام به سوی شما آمده ام.
رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود: عمو جان خوش آمدید، اسلام گوارای شما باشد و ایمانتان مبارک باد، آنگاه عباس به دستور حضرت خانواده اش را به مدینه فرستاد و خود در رکاب رسول اللّه باقی ماند.
عباس نگاهی به اطراف لشکر اسلام انداخت و دید انبوه سپاهیان محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم کوه و دشت را پر کرده اند، به حدی که قابل شمارش و تخمین نیستند، سپس با خود گفت: خدا به قریش رحم کند، اگر این لشکر به قصد جنگ به مکه وارد شوند، احدی از قریش جان سالم به در نمی‌برد، سپس وحشت زده و نگران از آینده قریش به بیابان‌های اطراف رفت تا شاید رهگذر و یا چوپانی را بیابد و توسط او پیامی برای قریش بفرستد و به آن‌ها خبر دهد که تا فرصت باقی است و دیر نشده، بزرگان و سران خود را نزد محمد بفرستند و از او امان بخواهند و حرم را تسلیم وی سازند و بدین طریق مال و جان خود را حفظ کنند.
عباس همان طور که با دقت بیابان را در نظر داشت تا شاید کسی را ببیند. صدای آهسته‌ای به گوشش رسید که حکایت از صحبت دو نفر می‌کرد، یکی می‌گفت: این شعله‌های آتش را نگاه کن، این جماعت بسیار و سپاه انبوه از کجاست؟
نفر دوم گفت: گویا قبیله خزاعه باشد که پس از جنگ الوتیر و قتل عام قبیله اشان، تصمیم به قتال و خونریزی گرفته اند، نفر اول گفت: نه به خدا سوگند که عده خزاعه محدودتر و افراد آن‌ها ذلیل‌تر از این هستند که چنین لشکر انبوهی را مهیا سازند و تدارکی چنین گسترده فراهم کنند.
همان طور که آن دو نفر سرگرم صحبت بودند، ناگهان عباس را در کنار خود دیدند، عباس رو به یکی از آن‌ها کرد و با تعجب پرسید: تو ابوسفیانی؟‌ای ابو حنظله، چه چیزی تو را در این تاریکی شب به اینجا کشانده است؟
ابوسفیان گفت: مصیبت قریش و نگرانی از حوادث آینده مرا به این کار واداشته است، آمده ام تا از تصمیم محمد، پسر برادرت آگاه شوم و بدانم که آن‌ها چه تدبیر و نقشه‌ای برای قریش دارند. زیرا از روزی که ما پیمان را شکستیم و برخلاف سوگند عمل کردیم، قریش همواره از بروز جنگ و رویارویی با مسلمانان مدینه در هراس و وحشت به سر می‌برند.
عباس گفت:‌ای ابوسفیان وای بر تو، این سپاه محمد است که در نزدیکی توست، رقم آن‌ها به تعداد ریگ‌های بیابان است و اگر به تو دست یابند، گردنت را می‌زنند، ابوسفیان گفت: چاره چیست؟ عباس گفت: تو راهی نداری جز اینکه بر پشت استر من سوار شوی و من تو را نزد محمد ببرم، شاید از او برای تو امان بگیرم.
اسلام ابوسفیان
یاران رسول اللّه ناگهان دیدند، ابوسفیان به همراه عباس به سوی آن‌ها می‌آید، عمر که در آن شب نگهبانی لشکر را به عهده داشت، چون آن‌ها را دید بلند شد و گفت: ابوسفیان،‌ای دشمن خدا، سپاس خدای را که در زمانی که پیمان نقض شده است، بر تو دست یافتم و سپس به سوی محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم شتافت و گفت: یا رسول اللّه، این ابوسفیان است که خدا او را خارج از عهد و پیمان در اختیار ما گذاشته، اجازه دهید گردن او را بزنم، تا آتش غضب خود را فرونشانم و کینه درونی خود را تسکین دهم.
عباس گفت: یا رسول اللّه، من به ابوسفیان امان داده ام و او در پناه من است و انتظار دارم، شما که رسولی امین و فردی بزرگوار و حلیم هستی، پناه مرا پذیری و او را امان دهی.
عمر گفت: یا رسول اللّه، این ابوسفیان همان سرکرده قریش در جنگ بدر است، او بود که در جنگ احد قریش را تحریک به قتال می‌کرد و در جنگ احزاب فرماندهی دشمن را به عهده داشت، اکنون او پس از نقض عهد و سوگند خود، در اختیار ماست، قتل او موجب تسکین درد و شفای قلب رنجور مسلمانان است.
عباس گفت:‌ای عمر، آرام باش، به خدا سوگند اگر ابوسفیان از طایفه خودت و از بنی عدی بود، این گونه سخت نمی‌گرفتی، اما، چون او از طایفه عبد مناف است با او این چنین رفتار می‌کنی!
عمر گفت:‌ای عباس، از حدود خود تجاوز کردی، به خدا سوگند لحظه‌ای که اسلام آوردی، برای من شیرین‌تر از آن بود که اگر «خطاب» اسلام می‌آورد و من دریافتم که اسلام تو در نظر رسول اللّه بهتر از اسلام خطاب بود، اگر او ایمان می‌آورد، … عباس خواست ادامه دهد که رسول اللّه بین آن‌ها وساطت کرد و به نیکی بحث و جدل آن‌ها را خاتمه داد، سپس فرمود:‌ای عباس، وسایل خود را بردار و امشب ابوسفیان را در خیمه خود نگهدار، و سپس فردا او را نزد من بازگردان.
عباس ابوسفیان را به خیمه خود برد و شب را تا سحر با او سخن گفت و امیدوار بود که او را به اسلام متمایل سازد و از بت پرستی بازدارد، هنگام صبح که ابوسفیان از خواب برخواست، دید مسلمانان با خلوص نیت و تواضع ایستاده اند و عباراتی را تکلم می‌کنند که برای او آشنا نیست، سپس به رکوع می‌روند و پس از آن صورت‌های خود را بر خاک گذاشته و سجده می‌کنند، لذا پرسید: این مردم چه می‌کنند؟
عباس گفت: این نماز است، برخیز و تطهیر کن و با من نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بیا، ابوسفیان ناچار تطهیر کرد و به اتفاق عباس نزد رسول اللّه رفت.
حضرت فرمود:‌ای ابوسفیان وای به حال تو، آیا وقت آن نشده که بدانی خدا یکی است؟
ابوسفیان گفت: پدر و مادرم به فدایت، چقدر صبور و کریمی، به خدا سوگند که دانستم جز خدای تعالی، هیچ معبودی نیست.
سپس حضرت فرمود: آیا وقت آن نشده که مرا رسول خدا بدانی؟
ابوسفیان گفت: در این مورد هنوز فکر من مشغول است و نفسم بر این امر راضی نیست. در این حال عباس او را به اسلام تشویق کرد و گفت:‌ای ابوسفیان، ابر شک و تردید را جلو دیدگان خود دور ساز و حجاب جهل و عناد را از قلب خود بردار تا حقایق بر تو روشن و آشکار گردد و با اعتقاد و اعتو راف به توحید و رسالت محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دنیا و آخرت خود را محفوظ دار.
ابوسفیان مدتی در فکر و اضطراب و شک و تردید باقی ماند و سرانجام گفت: گواهی می‌دهم که خدایی جز معبود یکتا نیست و محمد رسول خداست.
رسول اللّه از این پیشامد خرسند گشت و علائم خوشحالی و مسرت در چهره عباس نیز ظاهر شد، سپس دست ابوسفیان را گرفت، وضو و نماز را به او تعلیم داد و او را از اصول اسلام آگاه ساخت.

فتح آشکار
عباس بن عبد المطلب نزد محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بازگشت و عرض کرد: یا رسول اللّه، همان طور که می‌دانی ابوسفیان مردی است که فخر را دوست دارد و می‌خواهد همواره نزد قریش محترم باشد و انتظار دارد او را به شرفی مخصوص گردانی، او به تازگی اسلام آورده و هنوز ایمان در روح او استقرار نیافته، لذا به گونه‌ای با او رفتار کن که به روحیه اش لطمه‌ای وارد نشود، شاید در اعتقاد خود محکم و نسبت به اسلام وفادارتر شود.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود: هرکس از اهل مکه داخل خانه ابوسفیان شود، در امان است و هرکس سلاح بر زمین گذارد و در داخل منزل خود و یا داخل مسجد الحرام بماند، در امان است.
ابوسفیان فرموده حضرت را شنید و به سوی مکه روان شد و در گوشه و کنار مکه و روی بلندی‌ها فریاد برآورد:‌ای طایفه قریش، محمد با نیرویی به سوی مکه می‌آید که شما توان مقابله با آن را ندارید، هرکس داخل خانه من شود، ایمن است و….
هند زن ابوسفیان، چون این سخن را شنید، به پاخاست و گفت: بکشید این پیر خبیث (ابوسفیان) را، خدا لعنت کند او را که چه بد مخبر و زشت طلیعه‌ای بود برای شما.
ابوسفیان گفت:‌ای قریش، مراقب باشید این زن شما را فریب ندهد، اگر من شما را پند دادم، مقصود و منظوری جز حفظ خون شما نداشتم، من محمد را با چنان دولتی دیدم که شما را هرگز توان مقاومت در برابر او نیست.
مردم وحشت زده گفتند:‌ای ابوسفیان وای بر تو، خانه تو که گنجایش ما را ندارد، ابوسفیان پاسخ داد: هرکس سلاح بر زمین گذارد و در خانه خود بماند در امان است، هرکس داخل مسجد الحرام گردد، در امان است، لذا مردم به مسجد الحرام و یا خانه‌های خود پناه بردند.
آنگاه محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در حالی که کمر به سپاس حق تعالی خم کرده و چشم به ستایش او بر هم نهاده بود، عمامه سیاه خود را بر سر و زیر آن تکه‌ای از حله سرخ گذاشته بود وارد مکه شد و در این حال هیچ شمشیری را برهنه و هیچکس را مسلح ندید پس آیات زیر را تلاوت نمود:
«ای رسول، ما تو را به فتح آشکار در عالم پیروز می‌گردانیم تا از گناهان گذشته و آینده تو درگذریم و نعمت خود را بر تو به حد کمال رسانیم و تو را به راه راست هدایت کنیم و خدا تو را به نصرتی باعزت و کرامت یاری خواهد کرد، اوست خدایی که سکینت و وقار بر دل‌های مؤمنان آورد تا بر یقین و ایمان شان بیفزاید و کامل‌تر از آنکه بودند، گرداند و (بدانید که) سپاه زمین و آسمان‌ها از آن خداست و خدا به حکمت (نظام آفرینش) داناست.
(این فتح یا فزودن ایمان) برای آن بود که خدا می‌خواست مردان و زنان مؤمن را تا ابد در بهشت‌هایی که زیر درختانش نهر‌ها جاری است، داخل گرداند و گناهان شان را تمام ببخشد و این به حقیقت نزد خدا پیروزی بزرگ (و سعادت ابد) است و نیز خدا خواست تا همه منافقان و مشرکان از مرد و زن (به کیفر شرک و نفاق) عذاب کند، که آن‌ها بدگمان بودند (و وعده فتح خدا را دروغ پنداشتند) در صورتی که روزگار بد و هلاک بر خود آن‌ها خواهد بود و خدا بر آنان خشم و لعن کرد و جهنم را که بسیار بد منزلگاهی است بر ایشان مهیا ساخت و (بدانید که) سپاه زمین و آسمان‌ها لشکر خداست و خدا بسیار مقتدر و به تدبیر نظام عالم داناست». [۲] محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم سپس به طواف خانه خدا پرداخت و حجر الاسود را بوسید، در حالی که مسجد الحرام از جمعیت موج می‌زد و همه برای مشاهده چهره مبارک حضرت و نظاره اعمالش بر یکدیگر سبقت می‌گرفتند.
آری این رسول خداست که روزگاری قریش او و یارانش را با تهدید و شکنجه مجبور به ترک شهر و دیار خود کردند و سلامت و آسایش آن‌ها را صلب و ایشان را مورد حمله قرار دادند. اما امروز به یاری حق تعالی محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم با پیروزی و اقتدار کامل وارد مکه می‌شود، درحالی که قدرت آن را دارد که قریش را به کیفر اعمالشان برساند.
رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بر بلندای مسجد ایستاد و آماده سخن شد، سپس فرمود:‌ای گروه قریش، اکنون چه می‌اندیشید و من با شما چه معامله‌ای بکنم؟
در این میان یکی گفت: یا رسول اللّه ما جز خیر و خوبی چیزی نیندیشیم و تو را برادر گرامی و پسر عم کریم خود می‌دانیم و اکنون که قدرت در دست شماست، جز نیکی از تو انتظار نداریم.
حضرت فرمود: بروید که شما آزادشدگانید (و به همین جهت مردم مکه را طلقاء می‌نامند). (مشهور است که در این حال رسول اللّه به یاد تقاضای عفو برادران یوسف افتاد و اشک در دیدگان مبارک آن حضرت حلقه زد و اهل مکه، چون این بدیدند، به گریه افتادند، پس فرمود: من همان گویم که برادرم یوسف به برادرانش گفت، [۳] امروز گناهی بر شما نیست و جرم و گناه ایشان را عفو کرد و مردم جملگی مسلمان شدند).
امان دادن به مشرکان مکه
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود تا اعلام کنند، هرکس در خانه خویش مانده یا به مسجد رفته و یا به خانه ابوسفیان برود در امان باشد. این اقدام براى آن بود که جماعت مشرکان متلاشى شده و مقاومتى صورت نگیرد. ابوسفیان نیز با فریادهاى خود مردم را به رفتن به خانه هاشان تحریک کرده و از آنان مى خواست تا سلاح خویش را رها کنند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم تنها خون چند زن و مرد مشرک را هدر اعلام کرد و از مسلمانان خواست که هر کجا آنان را دیدند- و لو چسبیده به پرده کعبه بود- بکشند.
این افراد عبارت از چند زن و مرد بودند:
از مردان:
عکرمه بن ابى جهل (بخشوده شد)
هبّار بن أسود (بخشوده شد)
عبدالله بن سعد بن ابی سرح (بخشوده شد) که زمانى مسلمان و بعداً مرتد شده بود.
مقیس بن صبابه لیثى (در فتح مکه کشته شد)
حویرث بن نُقَیذ (امام على علیه السلام پس از چندى جستجو وى را به قتل رساند)
عبد الله بن هلال ادرمى
وحشى قاتل حمزه (بخشوده شد)
حویرث بن الطلال خزاعى (به دست امام على علیه السلام کشته شد).
عبد الله بن اخطل نیز در شمار اینان بود. او در حالى که بر پرده هاى کعبه آویزان بود، کشته شد. او از مرتدان بود و اشعارى در هجو اسلام مى‌سرود و به کنیزانش مى‌داد تا آن اشعار را به غنا بخوانند.
از زنان:
هند دختر عَتَبه بن ربیعه و همسر ابوسفیان (بخشوده شد)
ساره مولاى عمرو بن هاشم
دو کنیز آوازه خوان با نام قُرَیبه و قرینا (یکى کشته شد، دومى گریخت و بعد تأمین گرفت) که متعلق به ابو اخطل نامى بودند. [۴]
 

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی

پی نوشت ها:
[۱]عقاب نام پرچم رسول اللّه صلّى اللّه علیه و اله و سلّم بوده است.
[۲]فتح، آیات، ۱ تا ۷.
[۳]یوسف، ۹۲.
[۴]المصنف، ابن ابى شیبه، ج ۷، ص ۴۰۴.
منبع: حوزه نت