سیدجمالالدین یکی از مبارزان و تلاشگران جهت بیداری ملل مسلمان بهشمار میآید. وی علاوه بر زبانهای فارسی و عربی به زبانهای ترکی، روسی، انگلیسی و فرانسه نیز آشنا بود.
به گزارش سرویس وبگردی پاتوق من، سید جمال در سال ۱۲۱۷ شمسی، در شهرستان اسدآباد استان همدان در خانوادهای روحانی چشم به جهان گشود. نسب وی به امام حسین علیه السلام منتهی میگردد. پدرش سید صفدر و مادرش سکینه بیگم، دختر مرحوم میرشرف الدین حسینی قاضی است.از پنج سالگی فراگیری دانش را نزد پدر آغاز، و با قرآن و کتابهای فارسی و قواعد عربی آشنا گردید و به خاطر استعداد و نبوغی که داشت، به زودی با تفسیر قرآن آشنا شد و برای ادامه تحصیل به شهرستان قزوین و سپس به تهران عزیمت کرد و در سال ۱۲۲۸ شمسی، عازم نجف، و از محضر دو مرجع تقلید بزرگ زمان شیخ مرتضی انصاری در فقه و اصول و ملاحسین قلی درجزینی همدانی در اخلاق و عرفان بهرههای علمی و معنوی فراوان برد.در سال ۱۲۳۲ شمسی، بنا به دستور شیخ انصاری، عازم هندوستان شد و در آن جا ضمن آشنایی با علوم جدید، کوشش کرد تا مردم و به ویژه مسلمانان را علیه استعمار انگلیس بسیج کند و به مبارزه وا دارد، اما به دلیل سلطه همه جانبه انگلیسیها پس از یک سال و نیم اقامت در آن دیار، مجبور به ترک آن جا شد و به ممالک عثمانی رفت و، چون با حسادت علمای درباری آن جا مواجه شد، ناگزیر به مصر عزیمت کرد.در مصر توانست یک نهضت فکری ضد استعمار و ضد انگلیس را پایه گذاری کند و تشکیلاتی به نام انجمن مخفی به وجود آورد، اما بر اثر فشار انگلستان مجبور به ترک مصر شد. این حرکت فکری توسط شاگردانش از جمله شیخ محمد عبده دنبال شد و در سالهای بعد زمینه ساز قیام مردم مصر علیه استعمار انگلستان گردید.سید جمال پس از ترک مصر، مدتی در هندوستان ماند و آنگاه روانه اروپا شد. در پاریس با همکاری محمد عبده دست به انتشار روزنامهی «عروه الوثقی» زد و به پاسخگویی به «ارنست رنان» که مقالاتی علیه اسلام در یکی از روزنامههای پاریس مینوشت، پرداخت.سید به دعوت ناصر الدین شاه به ایران آمد و گمان میکرد که میتواند با نزدیکی به شاه اندیشههای اصلاح طلبانهی خود را به اجرا بگذارد، اما، چون ماهیت و طبع شاهانه با هیچ اصلاحی موافق نبود و سید نیز آشکارا شاه را عامل بدبختیهای مردم ایران معرفی میکرد، از ایران اخراج شد.
سید جمال وقتی برای دومین بار به ایران آمد، به آستانهی حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) در شهر ری تبعید شد و در آن جا علی رغم کنترل مأموران مبادرت به تشکیل جلسات مختلف کرد و مردم را به قیام علیه بیدادگریهای شاه تشویق میکرد و شاه نیز که وجود او را در ایران به زیان خود میدید، دستور داد مجدداً او را در حالی که به شدت بیمار بود، از ایران اخراج کنند.سید جمال پس از اخراج از ایران وارد بصره، و در آن جا با همکاری یکی از مجتهدین و رهبران قیام مردمی (سید علی اکبر شیرازی) نامهای به آیت الله العظمی سید حسن شیرازی مینویسند و در این نامه ظلمهای فراوان شاه به مردم ایران را متذکر میشوند.برخی معتقدند که این نامه در صدور فتوای مشهور تحریم تنباکو از جانب آیت الله شیرازی و قیام حاصله از آن، تأثیر بسزایی داشته است.حضور سید در طی سالهای ۱۲۷۱ – ۱۲۷۰، در عراق تأثیر بسزایی بر حیات فکری، سیاسی و اسلامی شهرهای شیعه نشین و گسترش تبلیغ و دعوت در جامعهی اسلامی گذاشت.او برای علما و محافل فرهنگی سایر شهرهای بزرگ عراق، به ویژه نجف و کربلا، شخصیتی شناخته شده بود. همه او را به عنوان رهبر حرکت «تجدید در اسلام» میشناختند و این شناخت را از طریق روزنامهی «عروه الوثقی» و مجلهی «قانون» که در لندن به زبان فارسی منتشر میشد و سید نیز در نشر آن سهیم بود، کسب کرده بودند.
سید جمال از دیدگاه شهید مطهریشهید مطهری در کتاب بررسی نهضتهای اسلامی در صد سالهی اخیر میگوید: «بدون تردید سلسله جنبان نهضتهای اصلاحی صد سالهی اخیر، سید جمال الدین اسد آبادی معروف به افغانی است.او بود که بیدارسازی را در کشورهای اسلامی آغاز کرد، دردهای اجتماعی مسلمین را با واقع بینی خاصی بازگو نمود، راه اصلاح و چاره جویی را نشان داد… نهضت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی.او میخواست رستاخیزی هم در اندیشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها… سید جمال در نتیجهی تحرک و پویایی، هم زمان و جهان خود را شناخت و هم به دردهای کشورهای اسلامی – که داعیهی علاج آنها را داشت دقیقاً آشنا شد.سید جمال مهمترین و مزمنترین درد جامعهی اسلامی را استبداد داخلی و استعمار خارجی تشخیص داد و با این دو به شدت مبارزه کرد. آخر کار هم جان خود را در همین راه از دست داد.او برای مبارزه با این دو عامل فلج کننده، آگاهی سیاسی و شرکت فعالانه مسلمانان را در سیاست واجب و لازم شمرد و برای تحصیل مجدد عظمت از دست رفتهی مسلمانان و به دست آوردن مقامی در جهان که شایسته آن هستند، بازگشت به اسلام نخستین و در حقیقت حلول مجدد روح اسلام واقعی را در کالبد نیمه مردهی مسلمانان، فوری و حیاتی میدانست.بدعت زدایی و خرافه شویی را شرط آن بازگشت میشمرد، اتحاد اسلام را تبلیغ میکرد و دستهای مرئی و نامرئی استعمارگران را در نفاق افکنیهای مذهبی و غیر مذهبی میدید و رو میکرد.»سید جمال مهمترین دردهای جامعهی اسلامی را این موارد تشخیص داده بود:۱- استبداد حکام.۲- جهالت و بی خبری توده مسلمانان و عقب ماندن از کاروان علم و تمدن.۳- نفوذ عقاید خرافی در اندیشه مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستین.۴- جدایی و تفرقه میان مسلمانان به عناوین مذهبی و غیر مذهبی.۵- نفوذ استعمار غربی.سید چاره این دردها را در امور زیر میدانست:۱- مبارزه با خودکامگی مستبدان.۲- مجهز شدن به علوم و فنون جدید.۳- بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافهها و پیرایههایی که به اسلام بسته شده است.۴- ایمان و اعتماد به مکتب.۵- مبارزه با استعمار خارجی.۶- اتحاد اسلام.۷- دمیدن روح پرخاشگری و مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه اسلامی.۸- مبارزه با خود باختگی در برابر غرب.
آخرین نامهسید جمال که در باب عالی در آنکارا زندانی بود، آخرین نامه خود را در سه شنبه ۵ شوال ۱۳۱۴، ۹ مارس ۱۸۹۷، به یکی از دوستان ایرانی خود مینویسد و ناامید از نجات و حیات، کشته شدن خویش را انتظار میکشد. واپسین کلام سید آنچنان نغز و صریح است که نیاز به تحلیل ندارد.«دوست عزیز! من در موقعی این نامه را به دوست عزیز خود مینویسم که در محبس محبوس و از ملاقات دوستان خود محرومم. نه انتظار نجات دارم و نه امید حیات، نه از گرفتاری متألم و نه از کشته شدن متوحش. خوشم بر این حبس و خوشم بر این کشته شدن.حَبسم برای آزادی نوع، کشته میشوم برای زندگی قوم. ولی افسوس میخورم از این که کِشتههای خود را ندرویدم. به آرزویی که داشتم کاملاً نایل نگردیدم. شمشیر شقاوت نگذاشت بیداری ملل مشرق را ببینم.دست جهالت فرصت نداد صدای آزادی را از حلقوم امم مشرق بشنوم.ای کاش من تمام تخم افکار خود را در مزرعهی مستعد افکار ملت کاشته بودم. چه خوش بود تخمهای بارور و مفید خود را در زمین شوره زار سلطنت فاسد نمینمودم. آنچه در آن مزرعه کاشتم، به نمو رسید. هر چه در این زمین کویر غرس نمودم فاسد گردید. در این مدت هیچ یک از تکالیف خیرخواهانهی من، به گوش سلاطین مشرق فرو نرفت.امیدواریها به ایرانم بود. اجر زحماتم را به فراش غضب حواله کردند. با هزاران وعده و وعید به ترکیه احضارم کردند. این نوع مغلول و مقهورم نمودند. غافل از این که انعدام صاحب نیّت، اسباب انعدام نیّت نمیشود. صفحهی روزگار، حرف حق را ضبط میکند.باری، من از دوست گرامی خود، خواهشمندم این آخرین نامه را به نظر دوستان عزیز و هم مسلکهای ایرانی من برسانید و زبانی به آنها بگویید: شما که میوهی رسیدهی ایران هستید و برای بیداری ایرانی دامن همت به کمر زده اید، از حبس و قتال نترسید، از جهالت ایرانی خسته نشوید، از حرکات مذبوحانهی سلاطین متوحش نگردید، با نهایت سرعت بکوشید با کمال چالاکی کوشش کنید، طبیعت با شما یار است و خالق طبیعت، مددکار.سیل تجدد، به سرعت به طرف مشرق جاری است. بنیاد حکومت مطلقه متعدم شدنی است. شماها تا میتوانید در خرابی اساس حکومت مطلقه بکوشید، نه به قلع و قمع اشخاص.شما تا قوه دارید در نسخ عاداتی که میانهی سعادت و ایرانی سد سدید گردیده، کوشش نمایید، نه از نیستی صاحبان عادات. هر گاه بخواهید اشخاص را مانع شوید، وقت شما تلف میگردد. اگر بخواهید به صاحب عادت سعی کنید، باز آن عادت، دیگران را بر خود جلب میکند. سعی کنید موانعی را که میانهی الفت شما و سایر ملل واقع شده رفع نمایید. گول عوام فریبان را نخورید.»سید در اواخر عمر در ترکیه زندگی، و غیر مستقیم تحت نظر سلطان عبدالحمید، امپراتور عثمانی قرار داشت. وقتی خبر قتل ناصرالدین شاه توسط میرزا رضا کرمانی به اسلامبول رسید، به دستور امپراتور عثمانی، از بیشتر ایرانیان دربارهی ارتباط سید جمال و میرزا رضا تحقیق به عمل آمد و سرانجام پلیس عثمانی طی گزارشی نوشت: «سید جمال الدین ایرانی است و میرزا رضا به تحریک او مرتکب قتل شاه شده است.»سلطان عثمانی از سید جمال در هراس افتاد و دستور قتل او را داد و سرانجام در ۱۹ اسفند ۱۲۷۵ برابر با ۹ مارس ۱۸۹۷، او را مسموم ساختند و جنازه او را در قبرستان مشایخ اسلامبول به خاک فرستادند.در سال ۱۳۲۴ شمسی، فیض محمدخان، سفیر وقت دولت افغانستان در آنکارا موافقت دولت ترکیه را برای نبش قبر سید به دست آورد و بقایای جسد سید را در تابوتی به کابل انتقال داد.